سلام ، سلامی به گرمای یه مهمونی (^_^) یه مهمونی که آدم رو حسابی شارژ میکنه
خیلی خستم ، خیلی اصلاً نمیتونم هیچ حدی براش بزارم . خیلی توی این یکی دو هفته بهم فشار اومده که خدا رو شکر فقط فشار کاری بوده . دلم یه مهمونی میخواد یه مهمونی که توش تخلیه بشم و فقط اون وسط باشم ( رقص هم که کلاً تعطیلم ) . امشب عروسی یکی از دوستامه و من خر نمیتونم برم . همسرم خیلی میگه که بریم اما همه چی با هم قاطی شده و نمیزاره که برم (~_~) دلم خیلی میخواد اما چه میشه کرد
بعضی وقتها فکر میکنم و میگم زندگیمون شده همش کار ، کار و کار ، آخه پس کی باید به خودمون برسیم ؟ تفریح شده شام بیرون رفتن و بعدش که میخوام خودم رو آروم کنم میگم خدا رو شکر که سلامت هستیم و دل زنده . الان خیلی حالم گرفتست اما همینه دیگه ، مهم اینه که سلامت باشیم (!_!) و دل شاد
از همینجا از دوست عزیزم محمد که امشب داره از یه نفر تبدیل به دو نفر میشه معذرت میخوام که پیشش نیستم و امیدوارم که همیشه سلامت و شاد باشه و عروسیش رو تبریک میگم
(^_^)
No comments:
Post a Comment