درگذشت ناصر عبداللهي خواننده پاپ هنوز حرف روز تهران است. هنر روز به به اين بهانه نگاهي دارد به داستان مرگ اين خواننده
و از قلم دو ميهان اين صفحات
نگاه اول : مزدک علي نظريپر از خاطرات ترک خورده
نگاه اول : مزدک علي نظريپر از خاطرات ترک خورده
سال هاي اخير، خوانندگان ديگري نيز با مرگ خود خبرساز شده اند؛ سال 1380 «فريدون فروغي» پس از سال ها گوشه نشيني و خوردن خون دل بابت عدم صدور مجوز فعاليت، دق کرد و مرد. يک سال بعد، «فرهاد مهراد» بود که بعد از مدت ها دست و پنجه نرم کردن با مرض کشنده اش، در ميان بي توجهي مسئولان و پريشاني و سردرگمي هوادارانش، جان سپرد. سال بعد از آن هم نام «ايرج بسطامي» خواننده سنتي، در ميان فهرست بلند بالاي قربانيان زلزله بم قرار گرفت
بعد نوبت به سلطان جاز ايران، «ويگن» بود که با مرگ خود مجوز نوشتن از خود را به نشريات وطني داده و البته حالا مي شنويم که دارند مجوز انتشار آثارش را هم مي گيرند
اما از فروردين سال 1376 که «مازيار» چشم از جهان فروبست، تا به حال ديگر (خوشبختانه) شاهد فوت خواننده جوان ديگري نبوده ايم. جوان که مي گوييم، به نسبت آن چند خواننده ديگر است که پيشتر ذکرشان رفت. والا براي فروغي هم مرگ در سن 51 سالگي زود به نظر مي رسيد
مازيار (عبدالرضا کياني نژاد) هنگام مرگ 45 ساله بود و عبداللهي 37 ساله
زماني بود که گروه «ناصريا» روي پوسترهاي تبليغاتي اش، با افتخار، عنوان «پرطرفدارترين گروه ايران» را به خود نسبت مي داد. در اين جمله مبالغه اي نبود، اما عمر اين پرطرفداري خيلي زود به پايان رسيد؛ ناصر عبداللهي موفق شده بود با دو آلبوم اولش سروصدا به پا کرده و نظرها را به سوي خود جلب کند. خصوصاً با آهنگ «ناصريا» که تمي اسپانيش و شاد داشت و مردم در کنسرت ها دائما اجراي آن را طلب مي کردند.محبوبيت اين آهنگ چنان بود که خواننده بندر عباسي به اسم آن شناخته شده و حتي نام گروهش را ناصريا گذاشت
او از جنوب آمده بود؛ از کوچه پس کوچه هاي دم کرده اي که به گفته خود عبداللهي عصرها پر مي شد از جوان هاي گيتار به دست که توي محل دور هم مي نشستند و مي زدند و مي خواندند. ساززدن را در همين جمع ها و به قول خودش «گوشي و چشمي» ياد گرفته بود، ولي صدايش را مي گفت مرحون لطف خداست
سال هاي آغاز دوباره پاپ در ايران بود و خواننده هاي تازه نفس، يکي يکي ظهور مي کردند. ناصر عبداللهي هم يکي از آن اولين ها بود؛ بينندگان سيما که تازه داشتند به ديدن خواننده ها در تلويزيون عادت مي کردند، چهره جواني ريشو با مژه هايي بلند که سخت با چهره و صداي غمگينش جور بود را ديدند و نامش را به خاطر سپردند: ناصر عبداللهي
از گفتن اينکه تا پيش از آمدن به تهران، در عروسي ها ارگ مي زده و مي خوانده و به «ناصر ارگي» معروف بوده، ترسي نداشت. حتي يادم هست يک بار که به برنامه ترانه خواني در فرهنگسراي «قانون» شهرک غرب دعوت شده بود؛ بي پروا از گذشته هاي خود حرف هايي گفت که شايد کمتر کسي وقتي به رتبه او برسد، جرات مرور چيزهايي مشابه آن را حتي در ذهن خود داشته باشد؛ عبداللهي گفت که فراموش نمي کند از کجا آمده. فراموش نمي کند آن شلوار خمره اي را که وقتي به تهران آمده بوده، به پا داشته. و آن کفش هاي کج و معوج، آن جورابي که بوي بدش را کسي نمي توانسته تحمل کند و...صراحتش عجيب بود!سال هاي ابتدايي آغاز دوباره موسيقي پاپ، زمانه شهرت و رونق کار امثال «خشايار اعتمادي»، «عليرضا عصار»، «قاسم افشار»، «حسين زمان» و ديگراني بود که بعد، با بازتر شدن فضا و ظهور خوانندگاني بسيار محبوب و مقبول، اين عده به سرعت پس رفته و تا حدود زيادي محو شدند. حالا فقط به مدد حمايت راديو و تلويزيون رسمي کشور است که گاهي صداي اين خوانندگان «مورد تائيد» به گوش مردم رسده و گاه هم با کارهايي از سر استيصال، خبري درباره شان منتشر مي شود؛ مثل دعواي عصار با رفيق قديمي اش «فواد حجازي» و سپردن ساخت آهنگ هاي آلبومش به ديگري، يا کپي کردن و اجراي آهنگي قديمي (خليج فارس با صداي ابي) توسط قاسم افشار
ناصر عبداللهي هم در موج فزاينده تکنو خوان ها، قردار خوان ها و خلاصه همين چيزي که به اسم پاپ امروز مي شنويم؛ داشت گم مي شد. ولي بازگشت ناصريا با آن دو آلبوم آخرش، اميدوارکننده و شايسته تحسين بود. هرچند که آشکارا توان مقابله با بنيامين ها و چاووشي ها را نداشت اما مثلاً «هواي حوا»ي او خوب فروخت و اين براي نماينده اي از نسل محو شده ها، پيروزي کمي نبود
شايد تصور کنيد حالا که او مرده است، اين چيزها را مي گويم. اما با خودم که تعارف ندارم؛ به وقتش درباره او نوشته ام و با خودش هم مصاحبه کرده ام، حالا هم که مرده و رفته آيا نبايد از او ياد کرد؟ پس اين چند جمله بعد را به پاي مرده پرستي و چيزهاي ديگر نگذاريد لطفاً
ناصريا مي خواند: «سراپا اگر زرد و پژمرده ايم/ ولي دل به پاييز نسپرده ايم...چو گلدان خالي لب پنجره/ پر از خاطرات ترک خورده ايم
از اين کار او خوشم مي آمد. گمان مي کنم ترانه، از سروده هاي «نصرالله مرداني» باشد. به هرحال، هر وقت اسم ناصر عبداللهي مي آيد پيش از هرچيز، نه اين ترانه يا هيچ چيز ديگر، بلکه خاطره عصري تابستاني را به ياد مي آورم که در دفتر کارش مشغول مصاحبه بودم؛ در ميانه گفت و گو با او، ناگهان حرف به جايي کشيد که براي دقايقي کنترل مصاحبه را از دست دادم. درست يادم نيست که من چه پرسيدم يا بحث چه بود، ولي اين جملات ناصريا را خوب به ياد دارم که گفت: «اصلاً با زندگي حال نمي کنم
چشم هايش را، شرمگين به زمين دوخته بود. انگار نمي خواست آن دو حلقه اشک را ببينم... ادامه داد و از غم غريبي گفت که خودش هم نمي دانست چه است و از کجاست که بر دلش آوار شده. از خلوت هايش گفت، خلوت هايي که حتي همسرش هم به آن راه نداشت و گريه هايي بي قرار
حالا باز آن جمله «با زندگي حال نمي کنم» اش توي گوشم زنگ مي زند. انگار زنده و سالم، مقابلم نشسته و باز نگاهش را به زمين دوخته تا کسي اشک هاي بسته به دل نازکش را نبيند.طفلک ناصريا، جوان مرد. خيلي زود بود هنوز
بعد نوبت به سلطان جاز ايران، «ويگن» بود که با مرگ خود مجوز نوشتن از خود را به نشريات وطني داده و البته حالا مي شنويم که دارند مجوز انتشار آثارش را هم مي گيرند
اما از فروردين سال 1376 که «مازيار» چشم از جهان فروبست، تا به حال ديگر (خوشبختانه) شاهد فوت خواننده جوان ديگري نبوده ايم. جوان که مي گوييم، به نسبت آن چند خواننده ديگر است که پيشتر ذکرشان رفت. والا براي فروغي هم مرگ در سن 51 سالگي زود به نظر مي رسيد
مازيار (عبدالرضا کياني نژاد) هنگام مرگ 45 ساله بود و عبداللهي 37 ساله
زماني بود که گروه «ناصريا» روي پوسترهاي تبليغاتي اش، با افتخار، عنوان «پرطرفدارترين گروه ايران» را به خود نسبت مي داد. در اين جمله مبالغه اي نبود، اما عمر اين پرطرفداري خيلي زود به پايان رسيد؛ ناصر عبداللهي موفق شده بود با دو آلبوم اولش سروصدا به پا کرده و نظرها را به سوي خود جلب کند. خصوصاً با آهنگ «ناصريا» که تمي اسپانيش و شاد داشت و مردم در کنسرت ها دائما اجراي آن را طلب مي کردند.محبوبيت اين آهنگ چنان بود که خواننده بندر عباسي به اسم آن شناخته شده و حتي نام گروهش را ناصريا گذاشت
او از جنوب آمده بود؛ از کوچه پس کوچه هاي دم کرده اي که به گفته خود عبداللهي عصرها پر مي شد از جوان هاي گيتار به دست که توي محل دور هم مي نشستند و مي زدند و مي خواندند. ساززدن را در همين جمع ها و به قول خودش «گوشي و چشمي» ياد گرفته بود، ولي صدايش را مي گفت مرحون لطف خداست
سال هاي آغاز دوباره پاپ در ايران بود و خواننده هاي تازه نفس، يکي يکي ظهور مي کردند. ناصر عبداللهي هم يکي از آن اولين ها بود؛ بينندگان سيما که تازه داشتند به ديدن خواننده ها در تلويزيون عادت مي کردند، چهره جواني ريشو با مژه هايي بلند که سخت با چهره و صداي غمگينش جور بود را ديدند و نامش را به خاطر سپردند: ناصر عبداللهي
از گفتن اينکه تا پيش از آمدن به تهران، در عروسي ها ارگ مي زده و مي خوانده و به «ناصر ارگي» معروف بوده، ترسي نداشت. حتي يادم هست يک بار که به برنامه ترانه خواني در فرهنگسراي «قانون» شهرک غرب دعوت شده بود؛ بي پروا از گذشته هاي خود حرف هايي گفت که شايد کمتر کسي وقتي به رتبه او برسد، جرات مرور چيزهايي مشابه آن را حتي در ذهن خود داشته باشد؛ عبداللهي گفت که فراموش نمي کند از کجا آمده. فراموش نمي کند آن شلوار خمره اي را که وقتي به تهران آمده بوده، به پا داشته. و آن کفش هاي کج و معوج، آن جورابي که بوي بدش را کسي نمي توانسته تحمل کند و...صراحتش عجيب بود!سال هاي ابتدايي آغاز دوباره موسيقي پاپ، زمانه شهرت و رونق کار امثال «خشايار اعتمادي»، «عليرضا عصار»، «قاسم افشار»، «حسين زمان» و ديگراني بود که بعد، با بازتر شدن فضا و ظهور خوانندگاني بسيار محبوب و مقبول، اين عده به سرعت پس رفته و تا حدود زيادي محو شدند. حالا فقط به مدد حمايت راديو و تلويزيون رسمي کشور است که گاهي صداي اين خوانندگان «مورد تائيد» به گوش مردم رسده و گاه هم با کارهايي از سر استيصال، خبري درباره شان منتشر مي شود؛ مثل دعواي عصار با رفيق قديمي اش «فواد حجازي» و سپردن ساخت آهنگ هاي آلبومش به ديگري، يا کپي کردن و اجراي آهنگي قديمي (خليج فارس با صداي ابي) توسط قاسم افشار
ناصر عبداللهي هم در موج فزاينده تکنو خوان ها، قردار خوان ها و خلاصه همين چيزي که به اسم پاپ امروز مي شنويم؛ داشت گم مي شد. ولي بازگشت ناصريا با آن دو آلبوم آخرش، اميدوارکننده و شايسته تحسين بود. هرچند که آشکارا توان مقابله با بنيامين ها و چاووشي ها را نداشت اما مثلاً «هواي حوا»ي او خوب فروخت و اين براي نماينده اي از نسل محو شده ها، پيروزي کمي نبود
شايد تصور کنيد حالا که او مرده است، اين چيزها را مي گويم. اما با خودم که تعارف ندارم؛ به وقتش درباره او نوشته ام و با خودش هم مصاحبه کرده ام، حالا هم که مرده و رفته آيا نبايد از او ياد کرد؟ پس اين چند جمله بعد را به پاي مرده پرستي و چيزهاي ديگر نگذاريد لطفاً
ناصريا مي خواند: «سراپا اگر زرد و پژمرده ايم/ ولي دل به پاييز نسپرده ايم...چو گلدان خالي لب پنجره/ پر از خاطرات ترک خورده ايم
از اين کار او خوشم مي آمد. گمان مي کنم ترانه، از سروده هاي «نصرالله مرداني» باشد. به هرحال، هر وقت اسم ناصر عبداللهي مي آيد پيش از هرچيز، نه اين ترانه يا هيچ چيز ديگر، بلکه خاطره عصري تابستاني را به ياد مي آورم که در دفتر کارش مشغول مصاحبه بودم؛ در ميانه گفت و گو با او، ناگهان حرف به جايي کشيد که براي دقايقي کنترل مصاحبه را از دست دادم. درست يادم نيست که من چه پرسيدم يا بحث چه بود، ولي اين جملات ناصريا را خوب به ياد دارم که گفت: «اصلاً با زندگي حال نمي کنم
چشم هايش را، شرمگين به زمين دوخته بود. انگار نمي خواست آن دو حلقه اشک را ببينم... ادامه داد و از غم غريبي گفت که خودش هم نمي دانست چه است و از کجاست که بر دلش آوار شده. از خلوت هايش گفت، خلوت هايي که حتي همسرش هم به آن راه نداشت و گريه هايي بي قرار
حالا باز آن جمله «با زندگي حال نمي کنم» اش توي گوشم زنگ مي زند. انگار زنده و سالم، مقابلم نشسته و باز نگاهش را به زمين دوخته تا کسي اشک هاي بسته به دل نازکش را نبيند.طفلک ناصريا، جوان مرد. خيلي زود بود هنوز
نگاه دوم: سپيده يوسفيبرناصريا چه گذشت
ماجراي مرگ «ناصر عبداللهي» و پيش از آن، به كما رفتنش، حرف و حديثهاي زيادي به همراه داشت؛ شايعات متعددي درباره علت و چگونگي اين ماجرا دهان به دهان ميچرخيد. خيليها از ضرب و شتم او توسط عدهاي ناشناس ميگفتند، برخي گفتند كه در اثر زيادهروي در مصرف قرصهاي آرامبخش بوده و... شايعات ديگري مثل آنچه درباره «احمدرضا عابدزاده» گفته شد
پزشكان معالج او طبق پيشبينيها سريعاً به خاطر آرام كردن جو و رد شايعات موجود، علت را همان زيادهروي در مصرف آرامبخش اعلام كردند تا جلو پيشروي شايعات را بگيرند
اما در حدود 4-3 سال پيش هفتهنامه «نداي جنوب» چاپ بندرعباس، در يك مطلب سه صفحهاي ماجراي درگيرياش با ناصر عبداللهي را شرح داد؛ اين هفتهنامه مدعي شد كه در پي انتقاد از عبداللهي، وي در تماس با دفتر نشريه هرچه از دهانش درآمده به مديرمسوول آن نسبت داده و تهديد به كشتن (!) هم يكي از تهديدهاي طرفين بوده است
ماجرا با پيدا شدن ناصر عبداللهي در وضعيت بيهوش و در حالي كه كبوديهايي روي بدنش به چشم ميخورد، شكل ديگري به خود گرفت و جناييتر شد! هرچند كه هفتهنامه مذكور هنوز واكنشي در قبال اين مساله بروز نداده اما بعيد است اين دو ماجرا ربط چنداني با هم داشته باشند. شما هم ذکر اين قضيه از طرف ما را به پاي يک پيش زمينه ژورناليستي براي هيجان انگيزتر کردن قضيه بگذاريد
از اين دست اختلافات معمولاً در عالم مطبوعات و کلاً رسانه ها زياد پيش مي آيد و هرچند وقت يک بار خبري مبني بر درگيري کسي (حالا چه هنرمند باشد، چه ورزشکار يا هر شخصيت ديگري) به گوش مي رسد. چنان که عبداللهي پيشتر هم سابقه چنين حادثه اي را داشته است
کاسب کارها دست به کار شدند
از آن طرف بخوانيد از مراكز موسيقي و نوارفروشيهاي فرصتطلب سطح تهران كه با شنيدن اين خبر به سرعت تعداد زيادي از كليه آلبومهاي «ناصريا» را سفارش دادند. چرا كه تجربه نشان داده در چنين شرايطي فروش آثار خواننده يا هنرمند مذكور به شدت افزايش مييابد
مثلاً پس از زلزله بم بود که خيلي ها تازه با اسم و آثار «ايرج بسطامي» آشنا شدند و شايد باورتان نشود که تا يک سال پس از جان دادن اين چپ کوک خوان شهرستاني زير آوار، آلبوم هاي او جزو پرفروش ترين هاي بازار موسيقي ايران بود. آثار او در باکس پخش شبکه هاي مختلف صدا و سيما قرار گرفتند و همان شرکت هايي که از انتشار آلبوم هاي بسطامي سر باز مي زدند، به سرعت چندين کاست خاک خورده او را از آرشيو بيرون کشيده و به بازار فرستادند!همين ماجرا براي هنرمندان مرحوم ديگري هم رخ داده؛ از «حسين پناهي» شاعر و هنرپيشه بگيريد تا اخيراً «بابک بيات» آهنگساز
ناصر عبداللهي پس از رفتن به كما، به بيمارستاني در بندرعباس منتقل شد. طي چندين روز، سطح هوشياري او از 2 نهايتاً تا 5 و 6 رسيد؛ آن هم در وضعيت كاملاً ناپايدار. پزشكان بيمارستان احتمال زنده ماندن او را حداكثر بيست درصد دانستند. آن ها حتي در مقابل درخواست نزديكانش براي انتقال او به تهران مخالفت كرده و مسووليت عواقب آن را قبول نكردند
اين ماجرا چند روزي ادامه يافت تا اينکه يكي از بستگان نزديك ناصريا كه در تهران پزشك است، به بندر رفته و توانست ظرف مدتي يكي - دو ساعته ضريب هوشياري او را تا 8 بالا ببرد. به اين ترتيب بود كه همه براي انتقال او به تهران مجاب شدند و در نهايت پس از 14 روز بستري بودن در بندرعباس، به تهران منتقل و در بيمارستان هاشمي بستري شد
يكي از دوستان نزديك ناصر عبداللهي كه در مدت بستري بودن او در بندرعباس بالاي سر اوحاضر بوده، حرفهاي جالبي براي گفتن دارد؛ او پيش از مرگ ناصريا، درباره شايعه به هوش آمدنش ميگفت: «در حال حاضر امكان به هوش آمدن ناصر وجود دارد، اما خودمان دست نگه داشتهايم تا ضريب هوشياري او مثل همه به حدود 15 برسد، بعد وارد عمل شويم. الان اين ريسك وجود دارد كه اگر به هوش بيايد، چون ميزان هوشيارياش كامل نيست، از ديدن وضعيت خود شوكه شده و يا حادثهاي به وجود آورد
او درباره شب حادثه توضيح ميدهد: «چون ناصر آهنگسازي، تنظيم و ... كارهايش را خودش انجام ميداد، 4-3 ماه بود كه تا صبح بيدار بود و كار ميكرد و صبح ها با قرص خواب ميخوابيد. شب حادثه به خاطر خستگي زياد 4-3 تا قرص آرامبخش ميخورد كه منجر به تشنج او در خواب ميشود. از طرف ديگر ناصر يك بيماري يرقان نهفته داشته كه در كودكي يكي دو بار او را حتي تا پاي مرگ كشانده بود. شب حادثه به خاطر تشنج، كليههايش از كار ميافتد. حرارت بدن او بالا ميرود و براي اينكه خنك شود به حمام ميرود تا دوش بگيرد. ناصر زير دوش بوده كه هوشيارياش را از دست ميدهد و كبوديهاي روي سر و بدنش به خاطر همين مساله است
اين دوست نزديك ناصريا، كمبود امكانات بيمارستان بندرعباس را يكي از عوامل تشديد ماجرا ميداند: «چون پزشكان بيمارستان نتوانستند ناصر را به موقع دياليز كنند، يرقان كهنه عود ميكند و موجب تورم و كبودي بدن ميشود.»اما شايعات پيرامون علت اين ماجرا چه؟ اين منبع توضيح ميدهد: «خود ما هم اولين فكري كه به ذهنمان رسيد همينها بود. بدن كبود و متورم او چارهاي جز اين باقي نميگذاشت كه فكر كنيم او را زدهاند يا اتفاقات ديگر... اما تحقيقات تيم پزشكي نشان داد كه ورم بدن اش به خاطر سمومي است كه دفع نشده و كبوديها هم مربوط به زمين خوردن در حمام است. به هر حال مردم ناصر را دوست دارند و اين قبيل شايعات هم تا حدي طبيعي است.»يكي از مسوولين شركتي كه ناصر عبداللهي كارش را با آن شروع كرد و سپس به دليل مسائل رخ داده قطع همكاري كردند، درباره شايعات پيرامون اين ماجرا ميگويد: «اگرچه ما با ناصر مشكل پيدا كرديم و چندسالي است كه هيچ ارتباطي باهم نداريم، اما در اين كه او اهل دود و آلودگيهاي ديگر نبود هيچ شكي نداريم و مطمئنيم كه شايعه "اوور دوز" کردن و امثال اينها از ريشه غلط است. هر چه باشد ما سالها با هم كار كرديم و از ريز و بم زندگي همديگر خبر داريم
پزشكان معالج او طبق پيشبينيها سريعاً به خاطر آرام كردن جو و رد شايعات موجود، علت را همان زيادهروي در مصرف آرامبخش اعلام كردند تا جلو پيشروي شايعات را بگيرند
اما در حدود 4-3 سال پيش هفتهنامه «نداي جنوب» چاپ بندرعباس، در يك مطلب سه صفحهاي ماجراي درگيرياش با ناصر عبداللهي را شرح داد؛ اين هفتهنامه مدعي شد كه در پي انتقاد از عبداللهي، وي در تماس با دفتر نشريه هرچه از دهانش درآمده به مديرمسوول آن نسبت داده و تهديد به كشتن (!) هم يكي از تهديدهاي طرفين بوده است
ماجرا با پيدا شدن ناصر عبداللهي در وضعيت بيهوش و در حالي كه كبوديهايي روي بدنش به چشم ميخورد، شكل ديگري به خود گرفت و جناييتر شد! هرچند كه هفتهنامه مذكور هنوز واكنشي در قبال اين مساله بروز نداده اما بعيد است اين دو ماجرا ربط چنداني با هم داشته باشند. شما هم ذکر اين قضيه از طرف ما را به پاي يک پيش زمينه ژورناليستي براي هيجان انگيزتر کردن قضيه بگذاريد
از اين دست اختلافات معمولاً در عالم مطبوعات و کلاً رسانه ها زياد پيش مي آيد و هرچند وقت يک بار خبري مبني بر درگيري کسي (حالا چه هنرمند باشد، چه ورزشکار يا هر شخصيت ديگري) به گوش مي رسد. چنان که عبداللهي پيشتر هم سابقه چنين حادثه اي را داشته است
کاسب کارها دست به کار شدند
از آن طرف بخوانيد از مراكز موسيقي و نوارفروشيهاي فرصتطلب سطح تهران كه با شنيدن اين خبر به سرعت تعداد زيادي از كليه آلبومهاي «ناصريا» را سفارش دادند. چرا كه تجربه نشان داده در چنين شرايطي فروش آثار خواننده يا هنرمند مذكور به شدت افزايش مييابد
مثلاً پس از زلزله بم بود که خيلي ها تازه با اسم و آثار «ايرج بسطامي» آشنا شدند و شايد باورتان نشود که تا يک سال پس از جان دادن اين چپ کوک خوان شهرستاني زير آوار، آلبوم هاي او جزو پرفروش ترين هاي بازار موسيقي ايران بود. آثار او در باکس پخش شبکه هاي مختلف صدا و سيما قرار گرفتند و همان شرکت هايي که از انتشار آلبوم هاي بسطامي سر باز مي زدند، به سرعت چندين کاست خاک خورده او را از آرشيو بيرون کشيده و به بازار فرستادند!همين ماجرا براي هنرمندان مرحوم ديگري هم رخ داده؛ از «حسين پناهي» شاعر و هنرپيشه بگيريد تا اخيراً «بابک بيات» آهنگساز
ناصر عبداللهي پس از رفتن به كما، به بيمارستاني در بندرعباس منتقل شد. طي چندين روز، سطح هوشياري او از 2 نهايتاً تا 5 و 6 رسيد؛ آن هم در وضعيت كاملاً ناپايدار. پزشكان بيمارستان احتمال زنده ماندن او را حداكثر بيست درصد دانستند. آن ها حتي در مقابل درخواست نزديكانش براي انتقال او به تهران مخالفت كرده و مسووليت عواقب آن را قبول نكردند
اين ماجرا چند روزي ادامه يافت تا اينکه يكي از بستگان نزديك ناصريا كه در تهران پزشك است، به بندر رفته و توانست ظرف مدتي يكي - دو ساعته ضريب هوشياري او را تا 8 بالا ببرد. به اين ترتيب بود كه همه براي انتقال او به تهران مجاب شدند و در نهايت پس از 14 روز بستري بودن در بندرعباس، به تهران منتقل و در بيمارستان هاشمي بستري شد
يكي از دوستان نزديك ناصر عبداللهي كه در مدت بستري بودن او در بندرعباس بالاي سر اوحاضر بوده، حرفهاي جالبي براي گفتن دارد؛ او پيش از مرگ ناصريا، درباره شايعه به هوش آمدنش ميگفت: «در حال حاضر امكان به هوش آمدن ناصر وجود دارد، اما خودمان دست نگه داشتهايم تا ضريب هوشياري او مثل همه به حدود 15 برسد، بعد وارد عمل شويم. الان اين ريسك وجود دارد كه اگر به هوش بيايد، چون ميزان هوشيارياش كامل نيست، از ديدن وضعيت خود شوكه شده و يا حادثهاي به وجود آورد
او درباره شب حادثه توضيح ميدهد: «چون ناصر آهنگسازي، تنظيم و ... كارهايش را خودش انجام ميداد، 4-3 ماه بود كه تا صبح بيدار بود و كار ميكرد و صبح ها با قرص خواب ميخوابيد. شب حادثه به خاطر خستگي زياد 4-3 تا قرص آرامبخش ميخورد كه منجر به تشنج او در خواب ميشود. از طرف ديگر ناصر يك بيماري يرقان نهفته داشته كه در كودكي يكي دو بار او را حتي تا پاي مرگ كشانده بود. شب حادثه به خاطر تشنج، كليههايش از كار ميافتد. حرارت بدن او بالا ميرود و براي اينكه خنك شود به حمام ميرود تا دوش بگيرد. ناصر زير دوش بوده كه هوشيارياش را از دست ميدهد و كبوديهاي روي سر و بدنش به خاطر همين مساله است
اين دوست نزديك ناصريا، كمبود امكانات بيمارستان بندرعباس را يكي از عوامل تشديد ماجرا ميداند: «چون پزشكان بيمارستان نتوانستند ناصر را به موقع دياليز كنند، يرقان كهنه عود ميكند و موجب تورم و كبودي بدن ميشود.»اما شايعات پيرامون علت اين ماجرا چه؟ اين منبع توضيح ميدهد: «خود ما هم اولين فكري كه به ذهنمان رسيد همينها بود. بدن كبود و متورم او چارهاي جز اين باقي نميگذاشت كه فكر كنيم او را زدهاند يا اتفاقات ديگر... اما تحقيقات تيم پزشكي نشان داد كه ورم بدن اش به خاطر سمومي است كه دفع نشده و كبوديها هم مربوط به زمين خوردن در حمام است. به هر حال مردم ناصر را دوست دارند و اين قبيل شايعات هم تا حدي طبيعي است.»يكي از مسوولين شركتي كه ناصر عبداللهي كارش را با آن شروع كرد و سپس به دليل مسائل رخ داده قطع همكاري كردند، درباره شايعات پيرامون اين ماجرا ميگويد: «اگرچه ما با ناصر مشكل پيدا كرديم و چندسالي است كه هيچ ارتباطي باهم نداريم، اما در اين كه او اهل دود و آلودگيهاي ديگر نبود هيچ شكي نداريم و مطمئنيم كه شايعه "اوور دوز" کردن و امثال اينها از ريشه غلط است. هر چه باشد ما سالها با هم كار كرديم و از ريز و بم زندگي همديگر خبر داريم
No comments:
Post a Comment